کد مطلب:259417 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:202

فرار و مهاجرت سادات از شهری به شهر دیگر
در مورد فرار و انتقال سادات و علویین به مناطق مختلف - از جمله اصفهان - كتاب های نسب شناسی و تاریخ ویژه سرگذشت امامزاده ها و سادات سخن به میان



[ صفحه 257]



آورده اند، در آن منابع چگونگی نقل و انتقال آنها از بلاد مختلف به دیگر بلاد و كشورهای دور و نزدیك، برخورد به نام تعداد فراوانی از سادات علوی و غیر علوی می كنیم كه آنها از بلاد عرب نشین مثل حجاز و عراق، یا بعض شهرهای ایران به سرزمین اصفهان منتقل و وارد شده؛ و در این شهر رحل اقامت افكنده؛ و به زندگی ادامه داده؛ و كم كم دارای عائله ی سنگینی شده؛ و بالاخره فرزندان و اسباط و اعقابشان رو به ازدیاد و گسترش نهاده؛ و با مرور زمان سهمی از جمعیت اصفهان و شهرها و قصبات و دهات و اطراف آن را (امثال زواره و اردستان) به خود اختصاص دادند.

هم اكنون با گذشت قرن ها از تاریخ مهاجرت آنها از محل اصلی خود و انتقال بدین شهر، می بینیم ده ها هزار خانوار سید و علوی در طبقات مختلف اصفهان و حومه ی آن وجود دارد كه این خود بیانگر تعداد فراوان سادات و علویان فراری و مهاجر به اصفهان و توابع مربوطه می باشد.

غیر از آنهایی كه پس از سال ها اقامت در اصفهان از این منطقه به دیگر مناطق و كشورهای دور و نزدیك انتقال یافته، یا در مثل قرون قبل از دوران صفویه از ترس دشمن و به خاطر تقیه، به طور ناشناس در این شهر می زیسته و به عنوان سید علوی یا غیر علوی شناخته نشدند؛ یا شناخته و به دست دشمنان و شیطان صفتان كشته و شهید گردیدند.

اكنون به منظور ارائه ی نمونه و نشانه ای از آنچه نگاشتیم، نخست توجه خوانندگان را به كتاب نسبتا مفصل و پر محتوایی پیرامون مهاجرت و انتقال سادات از شهری به شهری و از محلی به محل دیگر جلب، آن گاه می پردازیم به ذكر بخش مربوط به اصفهان.

این كتابه به نام «منتقلة الطالبین» است كه به قلم یكی از علمای نسب شناس و معروف از طبقه ی سادات طباطبائی به نام ابواسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا اصفهانی (متوفای بعد 479) تنظیم و تألیف شده؛ و از آغاز تا انجام به ترتیب نام بلاد و مناطق مختلف، حدود یكهزار و دویست نفر سادات علوی و غیر علوی را با ذكر سلسله نسب و وسائط پدری تا برسد به یكی از ائمه معصومین علیهم السلام معرفی می كند كه مثلا هر یك از چه شهری به چه شهری و از چه منطقه ای به چه منطقه ی



[ صفحه 258]



دیگر انتقال یافت و اقامت اختیار كرد تا از دنیا رفت؛ یا مهاجرت به شهر دیگری نمود؛ و چند پسر یا دختر از خود بر جای گذارد.

و اما بخش اختصاصی این كتاب به واردین به اصفهان؛ پس شامل اسامی منظم به سلسله نسب تعداد سی و پنج نفر از معاریف سادات است كه از حدود نیمه قرن دوم هجری تا دهه هفتم قرن پنجم از شهرهای عراق و ایران به اصفهان مهاجرت نموده؛ و حداكثر هفت فرزند پسر و دختر همراه داشته، یا پس از انتقال به اصفهان و ازدواج در آن، دارای فرزند و اعقاب پی درپی شده اند.

اكنون گذشته از این كه مؤلف نامبرده افراد زیادی (از جمله امامزاده های متعددی كه در اصفهان و حومه ی آن از دنیا رفته و یا شهید شده و بالاخره در همین شهر مدفون گردیده اند) را از قلم انداخته و از روی بی خبری از مهاجرت آنها (به خاطر اختفاء و ناشناخته آمدن ایشان به اصفهان) یا تردید در انتقالشان متعرض ذكر آنها نشده - رقم مذكور به نسبت ازدیاد تصاعدی سادات در هر سال، خود رقم قابل توجهی را به آمار شیعه ی اصفهان می افزوده و به نسبت بالا رفتن تعداد توده ی شیعه افراد بیشتری از علما، دانشمندان، ادبا و دیگر كسانی كه به خاطر مزایای علمی، سیاسی و اجتماعی در حد خود نشان دادن بوده از بین شیعه ی اصفهان سربلند نموده؛ و خواه ناخواه سهمی از آمار رجال علمی و مؤلفین و مصنفین و منابع رجال شناسی را به خود اختصاص داده اند كه این موضوع دیگر احتیاج به شرح و بسط نداشته و تنها می پردازیم به ذكر گفتار استاد شیخ ابوزهره رئیس دانشكده ی شریعت قاهره.

او در كتاب «الامام جعفر بن الصادق علیه السلام» ص 945 می نویسد:

اما فارس و خراسان و جز این دو منطقه از بلاد اسلامی، پس بسیاری از علمای شیعه گرای اسلام به خاطر عقیده ی مذهبی، نخست از ترس امویین و بعدا از عباسیین بدانجاها فرار می كردند؛ و قبل از سقوط دولت اموی، با فرار پیروان زید و دیگر شیعیان قبل از آنها بلاد، تشیع به طور با عظمت در این شهرها انتشار و گسترش یافت.

موضوع سوم یعنی «تقیه» كه دارای ریشه ی هر چه محكم تر اسلامی است؛ پس



[ صفحه 259]



كوتاه سخن آن كه چون شیعه به شرحی كه اشاره شد همیشه و در همه ی دوران ها و در همه ی مناطق سنی نشین به درجات مختلف با انواع خطرهای جانی و غیر جانی كه پیوسته از ناحیه ی دشمنان اهل بیت و مخالفان مذهبی دست به گریبان آن و مورد تهدید و تهمت بوده و هنوز هم این رشته سر دراز دارد؛ مسأله ی «تقیه» و موضوع پرهیز از دشمنان - از طریق تظاهر قولی و عملی هر مسلمانی در موقع احساس خطر به غیر آنچه از دیدگاه دین و مذهب برای وی ثابت و بدان معتقد و مكلف است - مطرح گردید.

آری، موضوع تقیه بر اساس آیه ی شریفه ی:

(لا یتخذ المؤمنون الكافرین أولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلك فلیس من الله فی شی ء الا أن تتقوا منهم تقة) [1] .

كه خداوند صریحا نهی از دوست قرار دادن كفار نموده، جز در حال خوف و به انگیزه پرهیز از ضرر و اذیت؛ و آیه ی شریفه ی:

(و من كفر بعد ایمانه الا من أكره و قلبه مطمئن بالایمان) [2] .

كه خداوند تظاهركننده به كفر از روی اكراه و در حالی كه دلش برخوردار از آرامش ایمان باشد را استثناء از كفار و احكام مترتبه بر كفر فرموده؛

و آیه ی شریفه ی:

(و قال رجل من ءال فرعون یكتم ایمانه) [3] .

كه بیانگر تمجید از حال مرد مؤمنی از دار و دسته ی فرعون باشد كه ایمان خود را پنهان می داشت و از روی مصلحت تظاهر به كفر می نمود؛

و آیه ی شریفه ی:

(و لا تلقوا بأیدیهم الی التهلكة) [4] .



[ صفحه 260]



كه بیانگر نهی از انداختن انسان است - با تظاهر به عقاید حقه - خود را در معرض هلاكت و پرتگاه؛

و آیه ی شریفه ی:

(فخرج منها خائفا یترقب) [5] .

كه خبر می دهد مردی به موسی علیه السلام خبر داد كه مردم (اتباع فرعون) در صدد توطئه و قتل او بر آمده اند، پس موسی علیه السلام از مصر خارج شد در حالی كه ترسناك و مترصد از شر دشمنان بود و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر رهائی بخش؛

و حدیث:

«بئس القوم (قوم) یمشی المؤمن فیهم بالتقیة و الكتمان». [6] .

كه بیانگر زشتی و پلیدی قومی باشد كه مؤمن در بین افرادش از روی تقیه و كتمان عقاید و اعمال حقه خود رفت و آمد می كند، آن گونه حال خود را در راستای بحث و بررسی مسائل فقهی باز نمود كه اضافه بر اختصاص یافتن بخشی از مندرجات منابع حدیثی و فقهی شیعه به مسأله ی تقیه، تعداد فراوانی هم كتاب و رساله های اختصاصی پیرامون بحث از اصل تقیه و پیگیری از مسائل متفرعه بر آن تألیف گردیده كه برخی از آنها هم چاپ و انتشار یافته و اهل تحقیق خود می توانند بدانها مراجعه كنند.

بدین ترتیب چه بسیار شیعیانی كه در طول سالیان دراز زیر سرپوش تقیه از مخالفان حاكم بر محیط جامعه، عنوان تشیع خود را حتی از نزدیكان خود پنهان می داشته؛ و با تحمل انواع مشكلات و محدودیت ها تظاهر به هم عقیده بودن با آنها می كرده اند تا از شر آنها در امان بمانند.

همچنان كه سادات و علویین بر اثر خفقان جو حاكم، گاهی مقام والای سیادت خود را - كه بالاترین مایه ی افتخار و سند شخصیت و سرافرازی آنها بوده و با هیچ



[ صفحه 261]



چیزی امكان برابری نداشته - حتی از اهل و عیال خود و پاره ی تنشان پنهان می داشتند تا مبادا شناخته شوند و جان خود و عائله آنان در معرض خطر قرار گیرد. و در این زمینه بسیاری از سادات پیر و جوان از دنیا رفتند در حالی كه خود هم نمی دانستند افتخار و شرف زادگی پیامبر و ائمه ی معصومین علیهم السلام را دارا بوده اند.

و علاوه بر شرح حال سادات مندرج در كتاب های نامبرده و امثال آنها كه بیانگر قضایا است، یك نمونه شاهد بر این موضوع ماجرای مرگ دختر عیسی بن زید بن امام علی بن الحسین علیهم السلام است در حالی كه نمی دانست افتخار زادگی پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و سه امام از ائمه معصومین - صلوات الله علیهم اجمعین - را دارا است.

و قضیه بدین قرار بود كه وقتی عیسی بن زید (متوفی 169) از شر منصور دوانیقی به كوفه فرار كرد و حتی با پیشامد مرگ منصور و برقراری حكومت فرزندش مهدی و نوه اش هادی عباسی، باز در نهایت اختفا و ناشناسی به سر می برد؛ و گاهی از اوقات از روی ضرورت به شغل سقائی می پرداخت؛ پس با زنی از اهل كوفه ازدواج كرد و دختری از وی به وجود آمد كه به سن رشد رسید؛ اما هیچ یك از مادر و دختر خبر از مقام سیادت عیسی نداشتند.

آن گاه یكی از سقاها كه فاقد شخصیت خانوادگی بود و عیسی از كرایه كردن شتر او برای سقائی استفاده می نمود واسطه ای به نزد عیال عیسی فرستاد و پیشنهاد ازدواج پسرش را با دختر عیسی مطرح نمود.

پس آن زن فوق العاده خوشحال شد آن چنان كه عقل از سرش به پرواز درآمد؛ اما عیسی در برابر این خواسته همچنان متحیر و درمانده شد كه چه كند و چگونه با عالی ترین درجه ی شخصیتی كه - در رابطه با مقام سیادت و زادگی پیامبر صلی الله علیه و اله و امامان معصوم علیهم السلام - در خود و دخترش سراغ دارد تن به همسری پسر سقائی برای دخترش دهد.

بالاخره دعا كرد كه خداوند به شكلی این مشكل را حل نماید؛ و طولی نكشید كه دختر مریض شد و از دنیا رفت.

در این موقع عیسی بن زید آن چنان پریشان حال گردید و به جزع و فزع افتاد كه



[ صفحه 262]



یكی از اصحابش كه او را می شناخت و از مقام سیادتش باخبر بود گفت: والله! اگر از من سراغ شجاع ترین مردم را می گرفتند از تو نمی گذشتم و تو را معرفی می كردم؛ اكنون این چنین در فوت این دختر اظهار ناراحتی و جزع می كنی؟!!

عیسی گفت: والله! ناراحتی و پریشانی من به خاطر مرگ او نیست؛ بلكه به خاطر آن می باشد كه این دختر در حالی از دنیا رفت كه نمی دانست پاره ی جگر رسول خدا صلی الله علیه و اله است. [7] .

و به قول شاعر نمی دانست:

نسب از چه كس دارد این نیك پی.

از این قبیل قضایا زیاد و فراوان است.

اكنون كه گزارش كوتاهی از وضع زندگی سادات و شیعیان در دوران های دست اندركاری بنی امیه و بنی عباس تا حدود قرن هشتم به نظر رسید؛ می گوییم:

همان طوری كه سادات و شیعیان به طور كلی و در عموم بلاد تحت فشار همه جانبه بودند و زمامداران مراكز مسلمان نشین برای خوشامد یكدیگر، و رعایت بند و بست ها و روابط سیاسی كه با هم داشتند، یا از روی بغض و كینه با اهل بیت علیهم السلام، تا می توانستند به سركوبی و تضعیف شیعه و اهل بیت علیهم السلام ادامه می دادند.

شیعه ی اهل اصفهان یا شیعیان و سادات منتقل و پناهنده به اصفهان نیز دست كمی از دیگر سادات و شیعیان نداشته و آنها هم ناگزیر بودند به حسب اقتضای زمان و محیط، دست با عصا قدم بردارند؛ و تحت پوشش تقیه و اختفا مقام سیادت و تشیع زندگی كنند تا از شر فساد عوامل حكومت های غاصب اموی و عباسی و دیگر حكومت های وابسته بدانها و دین به دنیای خود یا به دنیای غیر فروش در امان بمانند.

به همین دلیل بعضی از علمای شیعه ی اصفهان و غیره، با استفاده از عنوان اعتزال - به خاطر برخی از مشتركات عقیدتی كه با تشیع داشته - دم از معتزلی بودن زده و



[ صفحه 263]



تظاهر به اعتزال می كردند؛ تا آنجا كه برخی از ارباب رجال و شرح حال نویسان سنی یا شیعه، آنها را به عنوان معتزله معرفی نموده اند؛ غافل از این كه هر یك، شیعه ی تمام عیار و پیرو عملی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده اند.

بر این اساس نمی توان شیعه ی اصفهان را چه از طبقه ی امامزادگان عالی مقام مدفون در این شهر، و چه از طبقه ی علما و محدثین و شعرا، منحصر به نامبردگان در این كتاب یا در دیگر منابع و مصادر مربوطه دانست؛ و چه بسا شخصیت های علمی و حدیثی كه از روی تقیه و ملاحظات امنیتی در حال اختفا شؤون مذهبی به سر می برده و تا دم واپسین به عنوان شیعه و پیرو علی علیه السلام شناخته نشدند. و همچنین امامزاده های لازم التعظیم و سادات با شخصیت. [8] .



[ صفحه 267]




[1] سوره ي آل عمران، آيه ي 28.

[2] سوره ي نحل، آيه ي 106.

[3] سوره ي غافر، آيه ي 28.

[4] سوره ي بقره، آيه ي 195.

[5] سوره ي قصص، آيه ي 18.

[6] فردوس ديلمي: ج 2، شماره 2145. كنز العمال: 12 / 23.

[7] عمدة الطالب: ص 287. مقاتل الطالبيين: ص 410.

[8] برگرفته از تاريخ تشيع اصفهان: ص 172 - 162.